
در روزگاری که زمینهای شمالی افغانستان بوی باروت میداد و صدای چرخ تانکها با لالایی کودکان گره خورده بود، نوجوانی از پنجشیر پا به آکادمی نظامی اتحاد جماهیر شوروی گذاشت. در میانهی فضای سخت و ایدئولوژیک روسها، «بابه سعید» جوان در بخش زرهی آموزش میدید. آنزمان هنوز نام او در لیست فرماندهان شناختهشده نبود، اما سالها بعد نامش با کلمات سنگینتر از فولاد گره خورد: تانک، جبهه، مقاومت.
دیدار با مسعود؛ آغاز یک وفاداری
وقتی بابه سعید به افغانستان بازگشت، جنگ با ارتش سرخ اوج گرفته بود. او به جبهه پنجشیر پیوست؛ به فرماندهی که بعدها بهنام «شیر درههای شمال» شناخته شد: احمد شاه مسعود. رابطه او با مسعود، صرفاً یک پیوند نظامی نبود؛ وفاداریشان در میدان جنگ آزموده شد، و بابه سعید، فرمانده کندک محاربوی، بارها در خطوط اول دفاع از دره، جای گرفت.
در اردوگاههای سنگی و کوهستانی پنجشیر، او نهفقط یک افسر زرهی، بلکه معمار بسیاری از تاکتیکهای چریکی ضد زره شوروی نیز بود. زبان روسیاش، دانش تکنیکیاش و وفاداریاش به مسعود، او را بدل به یکی از چهرههای در سایه اما اثرگذار مقاومت ساخت.

وقتی کابل سقوط کرد، بابه سعید هنوز ایستاده بود
با خروج نیروهای شوروی و پیروزی مجاهدین، جنگ به رنگی دیگر درآمد. حکومت مجاهدین در کابل مستقر شد و بابه سعید از پنجشیر به مزار منتقل شد؛ جایی که قول اردوی ۷ در حال شکلگیری بود. در میان ترکیب قدرتهای شمالی، او بهعنوان فرمانده لوای زرهدار با عطا محمد نور کار میکرد؛ شراکتی که بعدها لایههای پیچیدهتری پیدا کرد.
اما سرنوشت افغانستان، آرامش نمیدانست. با قدرتگیری طالبان، بابه سعید دوباره لباس خاکیاش را پوشید، به پنجشیر برگشت و باز هم زیر پرچم مسعود ایستاد. این بار نه فقط بهعنوان فرمانده کندک، بل در نقش فرمانده قطعه ترمیم وسایط نظامی. در دل کوهها، جایی که همهچیز کمیاب بود، او تانکهای ازکارافتاده را دوباره به زندگی بازمیگرداند.

سقوط اول، برخاستن دوم
پس از ترور احمد شاه مسعود در ۱۸ سنبله ۱۳۸۰، جهان در عرض ۴۸ ساعت تغییر کرد. طالبان کابل را گرفتند. آمریکا وارد شد. نقشهی سیاسی افغانستان از نو ترسیم شد. بابه سعید برای مدتی ناپدید شد، اما خیلی زود دوباره در صف عطا محمد نور در درهصوف دیده شد. آن روزها شمال مثل گذشتهها نبود. صحنهی نبرد عوض شده بود، اما چهرههای پشت جبهه هنوز همانها بودند.
بابه سعید، که حالا یکی از آخرین بازماندگان نسل نخست فرماندهان ضد طالبان بهشمار میرفت، به دولت پیوست، اما هرگز لباس جنگیاش را از تن درنیاورد. کمپیوتر بلد بود، زبان انگلیسی و روسی را خوب میدانست، و بیشتر وقتش را در گاراژهای نظامی یا در جلسات امنیتی میگذراند.
خط پایان؟ یا خط محو؟
تا اینکه ناگهان، در سالهایی که خاطره مقاومت بهتدریج جای خود را به پروژههای توسعه و سیاستبازی داد، بابه سعید هنوز با دوستان احمد شاه مسعود دوشا دوش وفادار ماند.
تا سیزده سال پس از سقوط رژیم اول طالبان او زنده بود. در دوران دولت حامد کرزی نیز او هم بازوی عطا محمد نور خوانده می شد. سال های را مشغول بزنس بود اما یکباره او ناپدید شد.
هیچ جنازهای دیده نشد. هیچ خبر رسمی پخش نشد. و از آن روز تا امروز، هر سال با رسیدن هجدهم سنبله – سالگشت ترور احمد شاه مسعود – سایهی بابه سعید دوباره میان دوستانش زنده میشود.
راز در سایه تانکها
داستان بابه سعید، داستان نسلی است که با شوروی جنگید، با طالبان جنگید، با تنهایی و خیانت هم جنگید. فرماندهای که سلاح و زبان و تکنالوژی را در یک نفر جمع کرده بود. اما شاید این همه، برای برخی زیاد بود. یا شاید او خود، تصمیم گرفت که از صحنه بیرون شود؛ از بازیای که دیگر به قواعد قدیم پایبند نبود.

آیا بابه سعید کشته شد؟
آیا او زنده است؟
و اگر کشته شده، چرا هیچکس مسئولیت آن را بهدوش نمیگیرد؟
ارگ تایمز این داستان را تا آخرین روز گم شدن بابه سعید دنبال می کند. اگر از او عکسی دارید یا سرگذشتی، با ما شریک کنید.
Email: afghanistan@argtimes.com